اتاق، ته پارکینگ، زیر درخت، درون جنگل و خلاء بهترین جاهاست می دونی چرا؟
چون تاریک و ساکت است، چون هیچکس نیست. چون خودتی و خودت. باهاش حرف می زنم، و او هم مثل من تنهاست، او هم عاشق تاریکی است. بخاطر همین مثل سیاه چاله ای است که از بیرون درون تاریک دارد. ولی وقتی به درون می روی درخشش را می بینی و نور به درون خود می کشد ولی باز تاریک است. تاریکی دقیقا سیاه چاله ای است که تو را به درون خودش می کشد همه از بیرون تاریک می بینند او را ولی منی که در درون آن هستم، همه چیز برایم روشن است و تازه درخشش نور را می بینم. مانند مادر هست، مانند دوست با تو هم سخن می شود. با تو دلجویی می کند وقتی پاهایت را جمع کردی و در آن گوشه که خیلی هم عصبی و نا راحت ماندی تاریکی بغلت می کند، نوازشت می کند و آرامت می کند با سکوتش موسیقی بی کلامی در گوشت زمزمه می کند.
تو را به جاهایی می بود که هیچکس حتی در خواب هایش به آنجا نرفته است. احساس می کنم، فقط تاریکی دوستم دارد. تاریکی سوال هایی برایم ایجاد می کند که به ذهن هیچ بنی بشری نرسیده و نخواهد رسید. تاریکی بد نیست بلکه نیمی از وجودم است. اما این گوشه تاریک و نمور اتاق که همیشه در آن جمع می شوم، فقط من در آنجا تنها نیستم. گالیله ، آلبرت انیشتن، لودینگ وان بتهوون هم هست. به من آرامش می دهد ، عشق می دهد، شروع جدید می دهد. تاریکی بهترین است. برای من تاریکی مادری مهربان است، دوستی صادق
تاریکی همه چیز من است.
این تاریکی در وجود انسان هم هست همان گونه از تاریکی وجودت که بهترین افکارت را درون آن مرور می کنی
تاریکی همه چیزمن است.
نگار اسدی
پایه نهم
مدرسه آوا